کتونی

پاپوشی برای افکاریک نویسنده نوجوان

کتونی

پاپوشی برای افکاریک نویسنده نوجوان

کتونی

من یه نوجوون ایرانیم که تازه دست به قلم شدم وباحمایت شماسعی درتقویت نوشته هام دارم. امیدوارم که خوشتون بیاد

طبقه بندی موضوعی

میگن تولد یه عزیزی .تولدش مبارک                                                                                          آدرس جشن:ایران.کوچه وخیابونای شهر.                                                                                مهمانان:ملیونیه نمیشه اسماشون رو نوشت.                                                                             *از مهمانان تقاضا میشود برای کادو زیاد ولخرجی نکنن یه صلوات با یه دعای فرج (إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ) کافیه.                                                          *****برای دریافت کادو همراه با صوت کلیک کنید


نیمه شعبان

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۳
مصطفی موحدی

دوبازیگر همیشه حاضر در صحنه ی آسمان که این روز ها کمترکسی حاضر میشود روی چمن ها دراز بکشد و بازی این دو را به نظاره بنشیند.

  روزهایی که حالشان خوب است ومشغول بازی بایکدیگر اند ساکنان زمین فرصت را غنیمت میشمارند.ازپناهگاه های خود بیرون میزنند وبه دل خیابان ها وطبیعت میزنند.ولی امان از روزی که رابطه میان این دو شکرآب شود آن وقت است که آسمان را بهم میریزند.دراین موقع است که ابر فراموش میکند که این خورشید بوده است که دست او را گرفته واز دریا به بالا ترین نقطه ی آسمان اورده است.او از فرط خشم بر سر خورشید فریاد میکشد وسعی دارد از درخشش او کم کند.

اما خورشید فقط سکوت میکند وحرفی به زبان نمی آورد چرا که خودرا مقصر میداند.با خود فکر میکند چرا به کسی بیش از بهایش ارزش داده.ساکنان زمین هم از ترس آتش خشم ابر در خانه هایشان فرو رفته اند.

ابر بعد ازاین که میبیند خورشید دراوج قدرت سکوت کرده از کارش پشیمان میشود وبرای بدست آوردن دل خورشید شروع به گریستن میکند.آن وقت است که صلح بازمیگردد و اهل زمین از آمدن باران خوشحال میشوند.خورشید هم رنگین کمان را نشانه ی بخشش خود قرار میدهد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۷
مصطفی موحدی

  قبلا فکر میکردم منبر وموعظه فقط توی مساجد ومجالس ولی به این فکر نمیکردم که تو صف نانوایی هم بشه درس اخلاق گرفت....

توصف ایستاده بودم وداشتم تعداد آدمای جلوتر ازخودم رومیشمردم. پیرمرد ترک زبانی نفر جلویی من بود بعد از این که نوبتش شد سرصحبت رو باز کرد میگفت از یه شهر خوش آب وهوا حالا اومد تو این شهر وسط کویر زندگی میکنه.میگفت سعی کن هیچ وقت ازغیر خدا چیزی نخوای وفقط از خدا بخواه .هیچ وقت با خدا رو دروایس نداشته باشیا که یه وقت کم بخوای نه ازخدا زیاد بخواه.ازدیگیران چیزی نخواه حتی اگه بخوان به زور بهت چیزی بدن چون تا آخر عمرت میکوبن تو سرت.

  اون آقا رفت ونوبت من شد باخودم فکر کردم این حرف هاش با اتفاقایی که این چن وقت برام افتاده چه ارتباطی داره.    

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۱۷
مصطفی موحدی

چن وقتیه که مد شده ملت میرن باشگاه و به یه هفته نرسیده عکس سیکس پک تو پروفایل و اینستاگرامشون میزارن و تیشرت های تنگ تنشون میکنن تا بازو هاشون بزنه بیرون.

 دو سه روز پیش بعد از کلی گشتن کتاب(سلام برابراهیم)روپیدا کردم.بعد از این که چن صفحه از اون رو خوندم متوجه شدم که ورزش زورخونه ای میرفته و والیبالیست بوده و این قدری زور بازو و هیکل داشته که8دور تسبیح شنای زور خونه ای میره بدون استراحت.

 یکی ازدوستاش تعریف میکنه که تو محل یه دختری بهش میگه ازت خوشم اومده و به هرقیمتی شده بدستت میارم.ابراهیم هم که متوجه میشه حرف دختر به خاطر هیکل و قیافش بوده از فردای اون روز با شلوار کردی وگشادو پیرهن بلند میومده زورخونه و لباساش رو تو یه نایلن مشکی میزاشته ودیگه ساکش رو برنمیداشته تا نفهمن ورزشکاره        

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۵
مصطفی موحدی

         پای نیزه ها پر از جویچه های خون بود.جویچه هایی  که هر کدام به سویی روان بودن   و انگار  میخواستن خودشان را به باعث و بانی ومقصرین این واقعه برسانند. یکی از آن ها  توجه  من رابه خودجلب کرد  وآن  باریکه ی خونی بودکه برخلاف بقیه  به سمت  مدینه جاری بود.انگار میخواست پرده از رازی بردارد.پیگیرش شدم به نزدیکی های شهرکه رسیدم متوجه شدم که به باریکه ی خون دیگری  وصل میشود .خونی که از مسجد کوفه ومحرابش که معراج امیرالمومنین  علی بن  ابی طالب(ع)بود سرچشمه میگرفت.راهم را دوباره ادامه دادم دیدم که  خون ها  ازکوچه ای تنگ وباریک میگذرند کوچه ای که هنوزهم صدای آن سیلی  را باخوددارد.درانتهای کوچه به خانه ای میرسم که چهارچوب   درش هنوزهم سیاه است و بوی دود  میدهد.دودی که  حاصل آتشی است که جرقه اش درسقیفه بنی سعاده زده شد و هیزمش ازباغ  فدک آورده شده بود.دررا بازمیکنم خدامیداند آن شب بین  در و دیوار  چه گذشت.تنها دلیلشان هم این بودکه  اهل خانه خارجی بودند همانند کاروان اسرای کربلا.درآن شب  یاس نبوی راپرپر کردند زیرا  باورداشتند برضد دین و ولایت خروج کرده آخرش هم گفتند :به مرگ جاهلیت مرد چراکه امام زمانش را نشناخت. چه حرف خنده داری مگر آنها نمی دیدند ونمی دانستندکه  در  دامان او مردانی مثل  حسن وحسین(ع)  پرورش یافتند.آنها این باور خودرا تا عاشورا حفظ کردندو فرزند یادگار پیامبرشان راکه به گفته خودایشان پاره تنش بود  رادر کربلا به جرم خروج ازدین ومرتدشدن به شهادت رساندندوخانواده اش را اسیرکردند.

آن شب بهانه  وتوجیه ای بود برای ظهرعاشورا.                                                 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۷
مصطفی موحدی

  هردوانسان اند.هردوراه میرن .نفس میکشن.غذامیخورن وشب هنگام میخوابن.

  یکی گیسو درآسیاب سفید کرده راه های رفتنی زیادی رو رفته ودرطول عمرش به اهداف وبن بست های رسیده است.

آن یکی اما هنوز سرش به سنگ زمانه نخورده و سرش سوداها داره وزندگیش پراز راه هایی است که تجربه نکرده وطعم خیلی از تلخی ها وشیرینی ها که نچشیده.

جوان مثل CDخامی است که حالاحالاها جادارد وجان دارد وپیرمثل CDترک خورده وپراز خط وخش است که هرآن انتظار تردشدن وبه فراموش سپرده شدن اون میره.

  هرساله پدرومادر واطرافیان جوان درسالگرد تولدش براش آرزوی سلامتی وطول عمر میکنن درحالی که وقتی پیرمیشه نه تنها پدرومادری نداره که این آرزو رو براش بکنن بلکه وارثینی داره که درهرجشن تولد باخودشون میگن: ((مرتیکه خجالت نمیکشه آخه تاکی میخواد عمرکنه.))

هردوی اونا مشت مشت قرص میخورن و آمپول ها میزنن ولی جوان برای اندامی بهتر وپیر برای زندگی بیشتر.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۹
مصطفی موحدی

بابابزرگم میگفت(اگه قرارباشه همه ی خلق الله باهم برابرباشن هیچ کس دیگه هدفی برای زندگی نداره.)یه مثالی زد که به دلم نشست.گفت:(روزی پیامبری به خدا گفت که چرا مردم رو برابر نیافریدی؟ندا اومد که به صلاحشون نیست.پیامبر اصرار کرد واز خدا برابر شدن مردم رو خواست.خدا هم دعاش رو مستجاب کرد.اون فکرمیکرد که این جوری همه ی مردم خوشحالن ولی اشتباه میکرد چون مردم به خاطر این که بتونن خودشون رو بالاتر از بقیه قرار بدن برای رسیدن به هدف هاشون کارمیکردن وامیدی به زندگی داشتن ولی با این وضعی که پیش اومده بود دیگه هدفی نداشتن که بخوان براش تلاش کنن.)بابا بزرگم میگفت اگه برابری خوب بود انگشتای دستم یه اندازه بودن.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۸:۱۲
مصطفی موحدی

دفترچه های تلفنمون ولیست مخاطبای گوشی هامون پره از انواع شماره.که حتی امکان داره بعضیاشم حتی یه بارم بهشون زنگ نزنی ولی جای یه شماره هست که توی همه ی دفترا و موبایل ها خالیه درحالی که مخاطب خاصه.میدونی اون خاص کیه؟خدا.میخوای شمارش روبدم؟شمارش اینه:2رکعت نمازصبح دوتا4رکعت نمازظهروعصر ویه3رکعتی نمازمغرب و آخرش4رکعت نمازعشا.پس شد:24434.تماس گرفتی سفارش ماروهم بکن.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۰
مصطفی موحدی

داشتم توی خیابون قدم میزدم که یک دفعه ای صدای غیرمنتظره ای روشنیدم چون صدای مداحی تواین موقع سال وتواین خیابون غیرمنتظره بودبرای این که این خیابون دقیقا جایی بود که باید مراقب باشی کسی نبینتت وگرنه فکرای خوبی دربارت نمیکنن.سرم رواوردم چرخوندم که دیدم اون طرف خیابون نمایشگاه زدنن.تصمیم گرفتم سرکی به انجا بزنم.واردکه شدم دیدم سرتاسرش عکس شهدا وخادمین انقلاب همراه با بخشی ازسخنرانی و وصیتشون بود ازشهیدعباس بابایی تاشهدای مدافع حرم شهرمون بعدازخوندن چندتا ازپلاکارت ها رفتم سراغ غرفه ها که ازجنگ تحمیلی شروع میشد وبه مسائل اجتماعی ومدافعان حرم ختم میشد.برام جالب بودتوبخش مسائل اجتماعی یه دختر بایک پسری که به جای سرش یک سیب زمینی گذاشته بودن روی یک نیمکت نشسته بودواطرافشون پرازپوستربود.روی یکی ازاونها وصیت شهیدی رونوشته بودن:مادرم موقعی که خبرشهادتم روشنیدی گریه نکن موقعی که جنازمو دیدی گریه نکن موقعی که وصیت نامه رو میخونی گریه نکن....موقعی گریه کن که مردانمان غیرتشان راوزنانمان حجاب وعفتشان را کنارگذاشتن گریه کن.وقتی بقیه پوسترهای مربوط به حجاب روخوندم یادحرف ایت الله بهجت(قدس سره)افتادم که فرمودن:بی حجابی بانوان سیلی برصورت خانوم فاطمه زهرا(س) است.گیج ومبهوت ازنمایشگاه بیرون زدم وباخودم گفتم آیا موقع گریه مادراون شهید رسیده؟!آیا بایدحادثه کوچه وسیلی توسط دختران شیعه تکرار بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۷:۱۶
مصطفی موحدی

مانسل جوانی هستیم که جنگ رو ندیدیم ولی پیرو شهدا وزنده نگه داریاد آنها هستیم .مانسلی هستیم که امام(ره)را ندیدیم ولی به آرمان های این بزرگ مرد پای بندیم وبرروی سربندهامون جمله ی با ولایت تا شهادت رو حک کردیم ودراوج فتنه ها بالبیک یاخامنه ای(مدظله)

یادگار پیرخمین روتنها نگذاشتیم.مانسلی هستیم که هرساله عاشورامون حسینی ترمیشه واربعینمون زینبی تر.مانسلی هستیم که نگذاشتیم دوباره عمه ی سادات به اسارت بره.ما اون نسل جوانیم که ثابت کردیم درراه عشق جگردار ترازصد مردیم.مایادگار کسانی هستیم که زیر سایه پرچم سه رنگ برای بالانگه داشتن پرچم سفیدصلح مردهاشون جنگیدن وزناشون دعا کردن.مانسل هستیم که زمینه ساز ظهوریم وبه قول مولامون علی بن ابی طالب(ع)بیشتریاران صاحب الزمان(ارواحنا لتراب اقدامه فدا)روتشکیل میدیم.ما کسانی هستیم که به جای بتمن وبن تن ومردعنکبوتی وبقیه اساطیرپوشالی غرب الگوهایی مثل قاسم بن حسن(ع)وعلی اکبر جوانه حسین(ع)وامام جواد(ع)رو انتخاب کردیم وبه جای این که دکمه های پیراهنمون روباز بزاریم بند پوتینمون روسفت کردیم ودرمقابل دشمن ایستادیم.مانسلی هستیم که به جای این که نظربقیه مهم باشه برامون نظرخدا واماممون(عج)ونماینده برحقش سیدخراسونی(مدظله) مهمه وسعی میکنیم روسفید باشیم پیششون و قسم یادکردیم که هیچ وقت اشک مولامون روموقع خوندن کارناممون درنیاریم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۹
مصطفی موحدی