کتونی

پاپوشی برای افکاریک نویسنده نوجوان

کتونی

پاپوشی برای افکاریک نویسنده نوجوان

کتونی

من یه نوجوون ایرانیم که تازه دست به قلم شدم وباحمایت شماسعی درتقویت نوشته هام دارم. امیدوارم که خوشتون بیاد

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

چندروزپیش حضرت آیت الله علم الهدی درسخنرانیشون گفتن :که برگزاری کنسرت درشهرمشهد نوعی اهانت به حرم وحریم مطهر امام رضا(ع) محسوب میشود ونباید برگزار شود.وآقای جنتی وزیر فرهنگ وارشاد دربیانیه ای گفتند:مانیزسخن ایشون روقبول داریم ودر شهر مشهد نبایدکنسرت برگزارشودودر سایرشهر های استان مشکلی ندارد.ولی برخی ها که به حساب خودشون روشنفکرن به شدت باسخن امام جمعه مشهد مخالفت کردن واین کاررو نوعی افراط تلقی کردن واین امررو لازم ندونستن.واین درصورتیس که شخصی مثل فرح همسر محمدرضاشاه پهلوی درحرم حضرت باحجاب کامل حاضرشد شاید بگین این کارش به خاطرظاهر سازی است ولی با زهم این کارشون بهتر ازبرخورد روشنفکرانی مثل علی مطهری است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۸
مصطفی موحدی

این روزا توفضای مجازی مدشده همه اززندگیشون وکلادنیا ادعای خستگی میکنن وفازغم برمیدارن ودم ازمرگ میزنن.یکی نیس بهشون بگه آخه باهوش اگه یکم مغزمبارکت روبه کاربندازی وچشات روبازکنی میبینی خیلیا هستن که توحسرت یه ساعت اززندگی توهستن اون  وخت تو اینجا هی ازخانواده وزندگیت شاکی باش.تازه اینا خوبن بعضیا هستن که هنوز توفکراینن که تام آخرجری رومیگیره یانه اون وخ میان تو صفحه های مجازی وگروه هافازغم میگیرن وپستای شکست عشقی میزارن موردداشتیم که طرف هنوز نمازبهش واجب نشده اون وخت پست گذاشته که مشروب میخورم تافراموش کنم آخه عزیزم میخوای چیوفراموش کنی جدول ضرب رو.چیرو؟

البته اینا تقصیرخودشون نیستا اینا به خاطره اینه که فرق عشق وعادت رونمیدونن به قول استادمون میگفت:عشق کلمه مقدسیه رو هرچیزی اسم عشق رونزارین. حالا اینا باسن کم میرن سراغش وفکرمیکنن عاشقن.وقتی که ازشون میپرسی قصدازدواج باهاش روداری میگه: نه بابا مگه ادم توخیابونم ازدواج میکنه مافقط بااینا میگیم ومیخندیم بعدش ولشون میکینم ومیریم سراغ ادمای درست وحسابی.
پس اولا که به زندگیتون نگاه تازه ای داشته باشین دوما اینقد دنبال این کارها نباشین وقتش که برسه بعضیا لباس سیاه (البته اشتباه نشه منظورم کت وشلوار بود) وبعضیالباس سفیدمیپوشن.پس به جای این مثلاعشقا برین به عشق واقعی زندگیتون یعنی خدا واهل بیت(ع) وپدر ومادرای گلتون برسین.
یاحق 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۲
مصطفی موحدی

.....گرگدا کاهل بودتقصیرصاحب خانه چیست؟........توصحن روبه روی گنبد نشستم ودارم به حرفای حاج آقای قوی فکرمیکنم توکاروان نزدیکای همت آبادزمانی یکی ازرفقا ازشون پرسید:نمیدون چراهروقت که میان سفرپیاده حالم خوبه وتوبه میکنم ولی تاپام به سبزوارمیرسه همه چی برمیگرده میشم همونی که بودم.چیکارکنیم حاج آقا؟ حاجی جواب داد:ازآقاخواستی؟ گفت:اره. حاجی ادامه داد: نه درست نخواستی بایدگدایی کنی بایدبخوای عوضت کنن نه این که بگی کمکم کن عوض بشم.میگن یه روز نادرشاه رفت حرم امام رضا(ع)دیددم درگدای کوری نشسته بهش گفت چندوقته اینجایی؟ جواب داد:3سالی میشه آقا. نادرشاه عصبانی گفت:چراپس شفا نخواستی؟من میرم زیارت برگشتم بایدشفاپیداکنی وگرنه میکشمت.چندتاسربازم گذاشت تاپیرمردفرارنکنه. چندساعتی که ردشد شاه اومد ودیدشفاپیدا کرده روکردبهش وگفت:درست نمی خواستی وگرنه روزاول شفامیگرفتی. حاجی خندیدوگفت:گرگداکاهل بودتقصیرصاحب خانه چیست؟گدایی کنین ایناخاندان کرمن همشون کریمن بخواین میدن ولی درست بخواین .آلان که نشستم روبه روی گنبدطلا وبه کبوترانگاه میکنم توفکراینم که خوب گدایی کردم یانه ولی مطمئنم آقاحداقل کسی روبا دست خالی که ردنمیکنه.میکنه؟

پنجره فولاد

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۰
مصطفی موحدی

خاطره سفرپیاده(شبی با دریا دلان عاشق)
روزای آخرسفر وتامشهدفاصله زیادی نداریم.امشب روتو موکب امام حسن مجتبی(ع)به سرمیبریم.روی پتو ازشدت خستگی درازکشیدم و دارم به اتفاقات این چندروزفکرمیکنم وبرای اولین بار دلم برای خانواده تنگ شده آخه اولین باره اومده بودم سفرپیاده وازطرفیم ناراحت بودم که چفیم گم شده آخه موقعی که مادرم ونو مینداخت گردنم میگفت ((ان شاالله باهمین بری اربعین زیارت شیش گوشه.))همین طورکه تواین فکرابودم دوستم صدام کرد:که اذان میگن پاشو برو وضوبگیرنم نماززودشروع میشه ها.منم پاشدم و رفتم.
     نمازکه تموم شدچندتاکلیپ گذاشتن درباره شهدای غواص وگفتن: ((امشب مهمون داریم سه تاشهیدخط شکن غواص. برای همین امشب زودتر شام بخورین وبخوابین تاموقع مهمونی خواب نمونین.))بعدش روضه حضرت علی اصغر(ع)روگذاشتن نمیدونم چرا ولی علاقه خاصی به ایشون دارم روضه اش خیلی قشنگ بودواشکام روی صورتم سرمیخورد ومیرفت پایین.بعدمراسم رفتم برای شام ولی ازخستگی گشنم نبود وسریع یه چیزی خوردم رفتم بخوابم.قبل خواب زنگ زدم خونه وباهاشون صحبت کردم وبعدش خوابیدم.نزدیکای ساعت2نصف شب بیدارشدم بارفقا رفتیم وضوگرفتیم.موقعی که شهداروآوردن همه گریه میکردن.رفتم پای یکی ازتابوت هانشستم وتسبیح تربتم رو بهش متبرک کردم.روضه خون داشت روضه حضرت علی اکبر(ع)رومیخوند.فقط خدامیدونست خانوادشون تواین چندسال چقدرسختی کشیدن روضه خون میگفت: ((گفتیم اگه میشه یه کم دیرتر بیارینشون تابچه هااستراحت کنن وبتونن عزاداری کنن.گفتن نمیتونیم آخه اذان صبح خانواده هاشون منتظرن.))                        * پی نوشت:                                                                                                                                 موکب امام حسن مجتبی(ع):این موکب یکی ازبهترین موکبای مسیره ودرنزدیکی محلی به اسم باغچه و جاده قدیم مشهد واقع شده.امسال اگه رفتین سفرپیاده حتما یه سربرید.                                                   شهدای غواص:سه شهیدخطشکن ازاهالی شهرنیشابوربودن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۱
مصطفی موحدی

        ماچندتا جوجه بودیم که مثل همیشه مادرمون رفت بیرون تا برامون آب ودون پیدا کنه وماهم چشم انتظار نشسته بودیم تا بیاد ودلی ازعزا دربیاریم.برای اینکه گشنگی یادمون بره خوابیدیم که یه دفعه ای صدای خش خشی مارو بیدارکرد.رفتم ببینم چی شده که چشمتون روزبد نبینه دیدم که یه مارچاق سیاه داره بازحمت خودش روازدرخت میکشه بالا.ازترس داشت زهرم آب میشد منم باترس ولرز خبررو به خواهرو برادرام دادم.اونام تاشنیدن چی شده شروع کردن به سروصدا کردن وحتی یکی ازداداشام ازترس خودش رو از درخت انداخت پایین توهمین حال وروز بودیم که مامانم سررسید وتاماهارو دیدغذا رو انداخت ورفت کمک بیاره.چنددقیقه که گذشت دیدیم باسرعت داره میاد و باغبونی که ماتو باغش لونه داشتیم پشت سرش داره میاد.باغبون ادم مهربون ومومنی وازشیعیان ویاران امام رضا(ع)بود.خودش رو رسوند به درخت وبابیلی که همراهش داشت ماررو ازدرخت انداخت پایین چندبارنزدیک بودمار نیشش بزنه چند دقیقه باهاش درگیر بودتااین که بیل رومحکم به سرمار زد و اونو ازپادرآورد.مادرم دورسرش میچرخید وازش تشکرمیکرد.بعدازاینکه باغبون رفت مادرم تعریف کردکه رفته پیش حضرت وباناراحتی والتماس ازایشون خواسته که به ماکمک کنه وایشون باغبون روبرای نجات مافرستاده.سال هاس که ازاون روز میگذره ولی خیلی دلم میخوادکه اون آقای مهربون روببینم.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۳
مصطفی موحدی